من تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر...
من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور؛ در خشم، در مهرباني، در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه و تنها بشناسد...
من تو را به کسي هديه مي دهم که راز معصوميت گل مريم و تمام سخاوت هاي عاشقانه ی اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي کوچک، برايش يک خاطره باشد...
او بايد از نگاه سبز تو تشخيص دهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آن دلي که من برايش زنده ام ، سرد و باراني است...
اي....!!
اي بهانه ي زنده بودنم؛ من تو را به کسي هديه مي دهم که قلبش بعد از هزار بار ديدن تو، باز هم به بي پروايي اولين نگاه من بتپد...
همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد...
ولي آيا او از من عاشق تر و از من براي تو مهربان تر است؟ آيا او بيشتر از من براي تو گريسته است؟؟
نه... هرگز... هرگز
يك بار ديگر بگذار بي ادعا اقرار كنم كه هر روز دلم برايت تنگ مي شود.
روزهايي که تو را نمي بينم؛ به آرزوهاي خفته ام مي انديشم، به فاصله بين من و تو،...
نظرات شما عزیزان:
|